سلام
پیش از هر چیز از تمام دوستانی که طی این چند روز با من و دوستانم ابراز همدردی کردند، سپاسگزارم. از صمیم قلب امیدوارم بتوانیم در کنارِ همدیگر شادی هایمان را جشن بگیریم.
تلخی آنچه در چند روز اخیر گذشت به من مجال نداد تا از خاطره ی شیرین همراهی با دوستان ارزشمندم،
سیامک، حمید و جلال در نمایشگاه کتاب بگویم. سیامک ،که مدتهاست از بهترین دوستان من است، این امکان را برایم فراهم آورد تا با حمید و جلال عزیز آشنا شوم. همان چند ساعت محدود در کنار هم بودن برای من خاطره فراموش نشدنی را رقم زد. به خاطر همه چیز از همه ی این دوستان سپاسگزارم
امروز شما را به خواندن ترانه ای دعوت می کنم که به فرهاد مهراد – جاودانه صدای بیدار – ، شهیار قنبری ، اسفندیار منفردزاده و «هفته ی خاکستری»شان پیشکش شده است!

هفته ای که گذشت!

شنبه روز آب نبات و بستنی بود
همه ی فاصله ها با یه توپ شکستنی بود
خنده هامون بی دلیل و گریه هامون بی ریا بود
پشت هر دروغ ساده وحشت از قهر خدا بود

روز یکشنبه صدام از ته چاه در می اومد
مرد سبز تکسوار انگاری بی سر می اومد
وقتی در زد کتابام پر از طنین یاس شد
دست اعتراض بلند ، همهمه تو کلاس شد

تا دوشنبه نفسام عطر شکفتن می دادن
عطر خوب سادگی ، مژده ی گفتن می دادن
واژه های کال من یکی یکی از راه رسید
توی تاریکی ذهن ، معجزه ی نگاه رسید

اولین ترانه انگار، تو سه شنبه زاده شد
غزلای عاشقی ، ساده شد ، افتاده شد
همه ی دلواپسیم خوندن ترانه شد
اون همه حرف و شعار یه شعر عاشقانه شد

اولین قرار ما ، تو یه چارشنبه ی خیس
حتی با وجود اون ، ابر چش تنگ خسیس
پرِ عطر آبی تو، پرِ چشمای سیاه بود
لحظه های با تو بودن اما حیف خیلی کوتاه بود

واسه پنجشنبه باید مرثیه گفت
روزی که نه گفتنُ از تو شنفت
روز رفتنت رُ باید از روزای هفته پاک کرد
همه ی خاطره هاتُ ته این ترانه خاک کرد

جمعه روز سایه های بی نشون بود
روز پایان ، روز مردی نیمه جون بود
مردی که شبیه من ، اما با من غریبه بود !
یه بغل ترانه گفت اما غمش رُ نسرود !
«ح.ع»
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد