Brown eyes

سلام

همان طور که پیش تر گفته بودم آلبوم جدید سیاوش قمیشی نیز مانند وبلاگ من «بی سرزمین تر از باد» نام دارد. البته وقتی من در حال انتخاب اسم وبلاگم بودم از این تصمیم سیاوش عزیز اطلاع نداشتم و تنها برای ادای احترام به یغما گلرویی دوست بزرگوارم که حق بزرگی بر گردن من دارد - و اگر او و راهنمایی های برادرانه اش نبود امروز دیگر ترانه نمی نوشتم – نام یکی از شعرهایش را برای وبلاگم انتخاب کردم. سیاوش هم همین ترانه را به اضافه ی چهار ترانه ی دیگر برای آلبوم تازه ی خود انتخاب کرده است و نام آلبوم خود را «بی سرزمین تر از باد» گذاشته است. او در مصاحبه ای که با رادیو BBC داشت به این نکته اشاره کرد و در مورد آلبوم جدیدش توضیح داد.(این مصاحبه را می توانید اینجا بشنوید)

دیگر اینکه: یکی از وبلاگهایی که به شدت به آن علاقه دارم و همیشه منتظر به روز شدنش هستم ،وبلاگ غزلسرای حوب و دوست ارجمندم خانم نغمه مستشارنظامی است.ایشان در جدیدترین مطلب خود غزلی زیبا را با این مطلع نوشته اند:
(( چشمان تو دو قهوه ای تیره ،چشمان من دو قهوه ای روشن
من فکر می کنم چه کسی را تو؟… تو فکر می کنی چه کسی را من؟…))

این غزل زیبای خانم مستشارنظامی مرا به یاد یکی از ترانه هایم انداخت.گرچه حال و هوای ترانه ی من کاملا با حال و هوای این غزل متفاوت است اما بد ندیدم تا آن را برایتان بنویسم و منتظر نظرات شما بمانم.

این ترانه را تقدیم به عزیزی می کنم که بودنش برایم تنها انگیزه ی عاشق بودن و عاشقانه سرودن است! 

وقتی هستی!

چشم تو فنجون قهوه س! منُ بی خواب می کنه!
هُرم دستت ، حتا این کوه یخُ آب می کنه!

گیس خوشبوی تو از بخت منم سیاتره!
تو نگاهت یه پرنده س که یا من همسفره!

وقتی هستی آسمون رنگ پریدن می گیره
دستای خسته ی من جرات چیدن می گیره

وقتی هستی نبض بودن توی دستای منه
دل دلِ ثانیه ها فاصله هارُ می شکنه!
×××
وقتی هستی! وقتی هستی! شاعرم
از بلند ترین درخت سیب بلندترم
وقتی هستی! وقتی هستی! با نگات
از تموم کهکشون دل می بَرَم!
×××
چشم تو فنجون قهوه س! منوُ بی خواب می کنه!
هُرم دستت ، حتا این کوه یخوُ آب می کنه!

با تو بودن عطر نارنجِ رسیده روُ میده
عطر گلهایی که تو باغچه ی خونه دمیده!

با تو بودن فرصت دوباره عاشق شدنه!
فرصت دوباره دیدن! فرصت شنیدنه!

فرصت دیدن فالَم توی فنجون چشات!
فرصت چشیدن مزه ی خوب خنده هات!
×××
وقتی هستی! وقتی هستی! شاعرم
از بلند ترین درخت سیب بلندترم
وقتی هستی! وقتی هستی! با نگات
از تموم کهکشون دل می بَرَم!
(ح.ع)

Dedicated to you,honey

سلام

پیش از هر چیز از لطف همیشگی تمام دوستان سپاسگزارم.و از دوستانی که طی این چند روز به دلیل مشغله ی فراوان و نزدیکی امتحانات نتوانستم به بلاگهایشان سر بزنم معذرت می خواهم.

این روزها وبلاگ وزین و ارزشمند «شاعرانه ها» اولین سالگرد یک سالگی خود را جشن گرفته است. به دوست خوبم سیامک عزیز یک سالگی بلاگش را تبریک می گویم و برایش آرزوی موفقیت بیش از پیش دارم. پیش از این بارها گفته ام که طی یک سال گذشته وبلاگ شاعرانه ها برای من چون کلاسی برای بیشتر آموختن بوده است. این حرف را نه از روی تعارف می گویم و نه از سر رفاقت! می توانید به آرشیو شاعرانه ها مراجعه کنید تا با حجم وسیعی از اطلاعات ادبی، مباحث روانشناسانه پیرامون عشق ،ترجمه ی شعر، معرفی کتاب و البته غزلها و ترانه های ناب سیامک روبرو شوید. مثل همین مطلب آخرش که به معرفی و بررسی شعر «کیومرث منشی زاده » پرداخته است. برای او و وبلاگش آرزوی عمری طولانی و پر از شادابی دارم.

قصد داشتم امروز ترانه ای از خودم را برایتان بنویسم، اما با توجه آنچه پیرامونمان در حال رخ دادن است ترانه ای را انتخاب کردم که این روزها مدام در حال زمزمه کردنش هستم. ترانه ای از «ایرج جنتی عطایی» با نام «گریه» که آن را تازگی ها با ملودی «بابک بیات» و صدای «داریوش اقبالی» شنیده اید.

گریه

رازقی پرپر شد ، باغ در چله نشست!
تو به خاک افتادی، کمر عشق شکست!
ما نشستیم و تماشا کردیم!

دلم می خواد گریه کنم ، برای قتل عام گل
برای مرگ رازقی
دلم می خواد گریه کنم ، برای نابودی عشق
واسه زوال عاشقی

وقتی که قلبا و گلا شکسته و پرپر شُدن
وقتی که باغچه های عشق سوختن و خاکستر شُدن

من و تو از گل کاغذی باغچه ای داشتیم توی خواب
با خشتای مقوایی خونه می ساختیم روی آب

وقتی که ما تو جشن شب ستاره بارون می شدیم
وقتی که پشت سنگر سایه ها پنهون می شدیم

از نوک بال کفترا خونِ پریدن می چکید
صدای بیداری عشق رو خواب شب خط می کشید

دلم می خواد گریه کنم ، برای قتل عام گل
برای مرگ رازقی
دلم می خواد گریه کنم ، برای نابودی عشق
واسه زوال عاشقی

از پشت دیوارای شهر انگار صدای پا میاد
آوازخون دربدر انگار یه هم صدا می خواد

ابر سیاه رفتنیه، خورشید دوباره در میاد
دوباره باغچه گل میده از عاشقا خبر میاد

دلم می خواد گریه کنم ، برای قتل عام گل
برای مرگ رازقی
دلم می خواد گریه کنم ، برای نابودی عشق
واسه زوال عاشقی

(ایرج جنتی عطایی)

شاد باشید! (چه آرزوی غریبی!)

محمد علی بهمنی

Moahammad Ali Bahmani

سلام

پیش از هر چیز به خاطر تاخیر طولانی که در بروز رسانی اینجا رخ داد معذرت می خواهم. به هر حال امتحانات در حال شروع شدن است و طبق روال 16 سالِ گذشته تازه به یاد درس خواندن و آماده کردن پروژه ها افتاده ام.از این به بعد سعی می کنم در به روز رسانی اینجا مرتب تر عمل کنم.

دوستان هم رشته ی من (ادبیات انگلیسی) در واحد تهران شمال دانشگاه آزاد وبلاگی تخصصی در زمینه ی ادبیات انگلیسی به راه انداخته اند.به خاطر همت و پشتکارشان تبریک می گویم و خواندن این وبلاگ را به دوستانی که به ادبیات انگلیسی تعلق خاطر دارند توصیه می کنم.

متاسفانه در جامعه ی ادبی ما ،نگاه درستی نسبت به مقوله ترانه و ترانه سرایی وجود ندارد. بسیاری از اهل ادبیات - گرچه این را مستقیما ابراز نمی کنند- متوسط ترین غزل سرا را به بهترین ترانه سرا ترجیح می دهند. همچنین وقتی قصد نقد یک ترانه را را دارند با معیارهای تخصصی خود به قضاوت می نشینند،غافل از اینکه ترانه دنیایی جدا دارد و معیارهای خود را برای قضاوت می طلبد. در اولین فرصت بعد از امتحانات سعی می کنم با توجه به بضاعت اندک خود بحثی را در باب نگاه تخصصی به ترانه باز کنم تا شاید با کمک شما دوستان به دیدگاهی مشترک برسیم.

. و اما برای امروز دو ترانه از یک غزلسرای موفق را برایتان می گذارم. «محمدعلی بهمنی» از غزلسرایان خوب معاصر ، دستٍ کم در دهه ی هفتاد، است. او ترانه سرایی را خیلی پیشتر از این و در سالهای پیش از انقلاب آغاز کرد. ترانه های زیبایی او را نسل پیش با صدای خواننده هایی همچون ستار ،رامش و … شنیده اند. نسل جدید هم او را با ترانه ی «دهاتی» با صدای شادمهر عقیلی می شناسند.

او در سال 1380 مجموعه ای از ترانه های خود را تحت عنوان «امانم بده» منتشر کرد. ترانه هایی که در اینجا از او خواهید خواند از این کتاب انتخاب شده اند.سادگی زبان و همچنین استفاده از تصاویر ساده از ویژگی های عمده ی ترانه های «محمدعلی بهمنی» است.

ترانه ی«دلخوشی» را شادمهر عقیلی و ترانه ی«خودتُ به خواب بزن» را فرزاد فرومند خوانده اند.

دلخوشی

کاش می شد از تو دلم حرفامُ بیرون بریزم
یه شب اشکامُ باز تو دامنِ اون بریزم
کاشکی از روی دلم پاشُ رو چشمام بذاره
که می خوام هر چی دارم به پای مهمون بریزم
××
« دلِ من به این خوشِ که یاری مثلِ اون داره
سرِ حرفش می مونه این دیوونه تا جون داره»
××
می خوان این دلخوشیُ اَزَم بگیرن
اگه اون بود نمی ذاشت
می خوان آتیش بزنن به هستیِ من
اگه اون بود نمی ذاشت

اگه اون بود نمی ذاشت زمونه اینجوری باشه
نمی ذاشت حرفی و ترسی دیگه از دوری باشه
اگه اون بود نمی ذاشت روز من این رنگی باشه
نمی ذاشت سهمِ من از زندگی، دلتنگی باشه

اگه اون بود نمی ذاشت خوابمُ آشفته کُنن
دلمُ زندونِ این حرفای ناگفته کنن
××
« دلِ من به این خوشِ که یاری مثلِ اون داره
سرِ حرفش می مونه این دیوونه تا جون داره»

(محمد علی بهمنی)

خودتُ به خواب بزن

کَم کَمَک سحر داره هوا رُ روشن می کنه
آسمون پیراهنِ آبیش رُ بر تن می کنه
یه شبی هم که تو مهربون شدی با دلِ من
صبح ناخونده داره دشمنی با من می کنه

هر شبی که دستِ تو مهمونِ دستم می مونه
تا خودِ صُب چشِ من مواظبِ آسمونه
نکنه دزدِ بیاد ستاره ها رُ ببره
نکنه خروسِ همسایه بی موقع بخونه

پلکاتُ رو هم بذار، نذار که آفتاب بتابه
خودتُ به خواب بزن! بذار که خورشید بخوابه
من می خوام یک شبمُ (هزار و یک شب) بکنم
می دونم آرزوهام همیشه نقشِ برآبه!

(محمد علی بهمنی)