سلام
ابتدا از تمام دوستانی که طی این چند روز برایم پیام گذاشتند سپاسگزارم.به زودی بحث جامعی را درباره ی آثار ایرج جنتی عطایی آغاز خواهم کرد. از تمام دوستان خواهشمندم اگر مطلبی درباره ی این بزرگِ ترانه دارند،یا اگر خود نظری درباره ی آتار او دارند، مطالب خود را به آدرس ایمیل من بفرستند تا با نام خودشان مورد استفاده قرار گیرد.
دو تن از دوستان بسیار نزدیک و صمیمی من وبلاگهای شخصی خود را برپا کرده اند.
آرش ثابتی که مدتهاست از بهترین دوستان من است چند ماهی است که ماه مانا را می نویسد.او در این وبلاگ از شعرها و دغدغه هایش می گوید.محمود رضا نوربخش دیگر دوست شنیدنی و خواندنی من است که مدتی است وبلاگ منار آشنایی را می نویسد. شیوه ی خاص نگارش و همچنین زاویه ی دید منحصر به فرد او به جهان پیرامونش او همیشه برایم جالب بوده است. سالهاست که این دو عزیز همدم روزها و شبهای منند. شما را نیز به خواندن وبلاگهایشان دعوت می کنم.
کتاب هفته ششم نیز آماده شده است. شین.پگاه عزیز با انرژی غبطه انگیزی مجموعه ای از مطالب خواندنی را مانند هر هفته گرد آورده است. به او به خاطر تلاش بی وقفه اش دست مریزاد می گویم.
و سرانجام اینکه: یکی از ترانه های خودم را که «سبزترین» نام دارد به تمام دوستانم عزیز پیشکش می کنم. از دوستانی که دستی بر آتش ادبیات دارند می خواهم که مرا از نظرات و انتقادات خود محروم نکنند. اینگونه باب نقد باز خواهد شد و راحت تر می توان به بحث های تخصصی پیرامون ترانه پرداخت.

سبزترین

چشم تو خلاصه‌ی شالیزارای شمال
سبزِسبز ، پاک و زلال ، مثِ یک خوابِ محال
مثِ پرواز کبوتر از رو بوم سرنوشت
مثِ آوازِ «بنان» ، مثِ رویای بهشت
مثِ خواب نمره‌ی بیست تو شب یه امتحان
یا شکفتن ترانه تو شبای گرم تهران
مث تنهایی باغچه مث ضجه‌ی سه‌تار
غزلای «حافظ» و مثنوی دیدن یار

«چشم تو خلاصه‌ی هرچی خوب و دیدنی
چشم تو بهانه‌ی ترانه‌ای شنیدنی »

چشم تو قشنگه مثلِ نقش لیلی توی قاب
مثل یک کتاب کهنه پرِ واژه‌های ناب
یا مث شعرای «لورکا» همیشه سبز و نجیب ×
یا خود «پابلو نرودا» ، توی خونه و غریب
مث رقصی دسته جمعی زیرِ بارونِ بهار
مث پرسه‌ای شبونه تو خیابون«بهار»
مث تصنیف «رهی» ، یکی از اون قدیمیاش
مث یاد سبز «شاملو» ، مث شعر «پریا»ش

«چشم تو خلاصه‌ی هرچی خوب و دیدنی
چشم تو بهانه‌ی ترانه‌ای شنیدنی »
dedicated to U!honey
(ح.ع)

× «… شعرِ سبز لورکا!» شهیار قنبری- سفرنامه

Iraj Janati Ataee

ایرج جنتی عطایی بی شک از بزرگترین ترانه سرایان ایران است. او یکی از اضلاع مثلث تاریخی ترانه ست.مثلثی که دیگر اضلاع آن را شهیار قنبری و اردلان سرفراز تشکیل می دهند.در آینده قصد دارم به همراه دوست ترانه سرایم،بابک صحرایی ،که از نزدیک با ایرج جنتی عطایی در ارتباط است، و دیگر دوستان علاقه مند به ترانه های جنتی عطایی، زندگی و کارنامه ی هنری او را مورد بررسی قرار دهیم. و اما امروز..

ابتدا قصد داشتم ترانه ای از خودم را برایتان بنویسم.ترانه ای که نام خود را از یکی از ترانه های زیبای جنتی عطایی پرندهی مهاجر- وام گرفته است.(گرچه به هنگام سرایش ترانه این شباهت را به خاطر نداشتم و بعدها متوجه آن شدم) وقتی این ترانه ی جنتی را برای چندمین بار گوش دادم تصمیم گرفتم که آن را نیز در اینجا نقل کنم.گرچه یقین دارم همه ی شما این ترانه را بارها با صدای داریوش اقبالی شنیده اید،اما یقین دارم خواندن چندباره ی آن،با نگاهی دقیق تر،خالی از لطف نخواهد بود. مطمئنم جسارت مرا در کنار هم قرار دادن ترانه جنتی عطایی و سیاه مشق خودم خواهید بخشید.  در انتظار نظرات روشنگرتان هستم.

«پرنده ی مهاجر»

ای پرنده ی مهاجر! ای پر از شهوت رفتن!

فاصله قد یه دنیاس بین دنیای تو با من!

تو رفیق شاپرکها من تو فکر گله مونَم

تو پی عطر گل سرخ، من حریص بوی نورم!

دنیای تو بی نهایت همه جاش مهمونی نور

دنیای من یه کف دست روی سقف سرد یک گور

××

من دارم تو آدمکها می میرم، تو برام از پریا قصه میگی

من توی پیله ی وحشت می پوسم،برام از خنده چرا قصه میگی

××

کوچه پس کوچه ی خاکی،در و دیوارش شکسته

آدمای روستایی با پاهای پینه بسته

پیش تو یه عکس تازه س واسه البوم قدیمی

یا شنیدن یه قصه س از یه عاشق صمیمی

برای من زندگی اینه پرِ وسوسه پرِ غم

یا مث نفس کشیدن پرِ لذت دمادم

××

ای پرنده ی مهاجر! ای همه شوق پریدن!

خستگی یه کوله باره روی رخوت تنِ من!

مثل یک پلنگ زخمی پرِ وحشت نگاهم

می میرم اما هنوزم دنبال جون پناهم

××

نباید مثلِ یه سایه زیر پاها زنده باشیم

مثل چتر خورشید باید روی برج دنیا واشیم.

(ایرج جنتی عطایی)

«شهوتِ رفتن»

«موطن آدمی را بر هیچ نقشه ای نشانی نیست!

موطن آدمی تنها در قلب کسانی ست که دوستش می دارند!» مارگوت بیگل

مرا ببر ، که خسته ام از این هزاره ی یخی

از این تبار خودفریب ، از این دیارِ برزخی

مرا ببر! مرا ببر! که ماندنم مصیبت است

دوای این لب تشنگی فقط سرابِ غربت است

مرا ببر! مرا ببر! آب از سرم گذشته است

جغد سیاه خستگی بر بامِ من نشسته است

مرا ببر! مرا ببر! حماسه ها دروغ بود

شهر سیاهِ سایه ها پر از صدای بوق بود

بدون تو خاک وطن مرا جهنم می شود

خاطره های دلنشین زهرِ دمامدم می شود

بدون تو دریچه ام رو به ترانه بسته است

سکوتِ این قبیله را هق هقِ من شکسته است

مرا به سوی خود بخوان! که از تو ناب می شوم

به شوقِ لمسِ بودنت ، پُر از شتاب می شوم

مرا به سویِ خود بخوان! بانویِ جاده هایِ دور !

تشنه ی دیدار توأم ، تو ای همیشه در عبور

میهن من در قلب توست ، پرنده ی بی سرزمین !

در پسِ این ترانه ها ، «شهوتِ رفتن» را ببین !

Dedicated to U! Honey

(ح.ع)