سلام!

باز هم از تمام دوستانی که طی روزهای گذشته نتوانسته ام به وبلاگ آنها سر بزنم معذرت می خواهم. امیدوارم بعد از امتحانات جبران کنم.

برای امروز شما را به خواندن یکی از ترانه هایِ تازه ام دعوت می کنم. تنها توضیح چند نکته را در مورد این ترانه ضروری می دانم. اول اینکه: ترانه ای که می خوانید ترانه ای ساده و عاشقانه است. بدون پیچیدگی های فنی و تصاویر آنچنانی. امیدوارم سادگی بیش از حد این ترانه ذائقه ی دوستان مشکل پسندم را نیازارد.

دوم اینکه: در این ترانه از واژه ی «عسلک» استفاده کرده ام. دو مورد استفاده از این واژه را به خاطر دارم. اولین بار در ترانه ی «غزلک» شهیار قنبری و تازگی ها در ترانه ای از یغما.

و اینک خودِ ترانه:

 

حرف بزن!

من که از دیدن تو سیر نمیشم!
از شنیدن صدات خسته و دلگیر نمیشم!

با تو تا اوج ستاره های شب پر می کشم
میرم و به خونه ی مهتاب خانوم سر می کشم

با تو از شاخه ی نور «غزل-ترانه» می چینم
برق صد تا خورشید و گوشه ی چشمات می بینم

«حرف بزن! حرف بزن! اسم تو روشنی شبهای تاره عسلک!
حرف بزن! حرف بزن! با تو این خزونِ بد مثِ بهاره عسلک!»

نگو دیره وقت رفتن رسیده
نگو لحظه ی پریدن رسیده

با تو هرلحظه برام نقطه ی آغاز میشه
صدای خنده ی تو اوجِ یه آواز میشه!

با تو شبهای دلم ستاره بارونه عزیز
دستتُ به من بده تو تب و تاب این گریز

«حرف بزن! حرف بزن! اسم تو روشنی شبهای تاره عسلک!
حرف بزن! حرف بزن! با تو این خزونِ بد مثِ بهاره عسلک!»
(ح.ع)

With lots of love
Dedicated to you,honey