محمد علی بهمنی
Moahammad Ali Bahmani

سلام

پیش از هر چیز به خاطر تاخیر طولانی که در بروز رسانی اینجا رخ داد معذرت می خواهم. به هر حال امتحانات در حال شروع شدن است و طبق روال 16 سالِ گذشته تازه به یاد درس خواندن و آماده کردن پروژه ها افتاده ام.از این به بعد سعی می کنم در به روز رسانی اینجا مرتب تر عمل کنم.

دوستان هم رشته ی من (ادبیات انگلیسی) در واحد تهران شمال دانشگاه آزاد وبلاگی تخصصی در زمینه ی ادبیات انگلیسی به راه انداخته اند.به خاطر همت و پشتکارشان تبریک می گویم و خواندن این وبلاگ را به دوستانی که به ادبیات انگلیسی تعلق خاطر دارند توصیه می کنم.

متاسفانه در جامعه ی ادبی ما ،نگاه درستی نسبت به مقوله ترانه و ترانه سرایی وجود ندارد. بسیاری از اهل ادبیات - گرچه این را مستقیما ابراز نمی کنند- متوسط ترین غزل سرا را به بهترین ترانه سرا ترجیح می دهند. همچنین وقتی قصد نقد یک ترانه را را دارند با معیارهای تخصصی خود به قضاوت می نشینند،غافل از اینکه ترانه دنیایی جدا دارد و معیارهای خود را برای قضاوت می طلبد. در اولین فرصت بعد از امتحانات سعی می کنم با توجه به بضاعت اندک خود بحثی را در باب نگاه تخصصی به ترانه باز کنم تا شاید با کمک شما دوستان به دیدگاهی مشترک برسیم.

. و اما برای امروز دو ترانه از یک غزلسرای موفق را برایتان می گذارم. «محمدعلی بهمنی» از غزلسرایان خوب معاصر ، دستٍ کم در دهه ی هفتاد، است. او ترانه سرایی را خیلی پیشتر از این و در سالهای پیش از انقلاب آغاز کرد. ترانه های زیبایی او را نسل پیش با صدای خواننده هایی همچون ستار ،رامش و … شنیده اند. نسل جدید هم او را با ترانه ی «دهاتی» با صدای شادمهر عقیلی می شناسند.

او در سال 1380 مجموعه ای از ترانه های خود را تحت عنوان «امانم بده» منتشر کرد. ترانه هایی که در اینجا از او خواهید خواند از این کتاب انتخاب شده اند.سادگی زبان و همچنین استفاده از تصاویر ساده از ویژگی های عمده ی ترانه های «محمدعلی بهمنی» است.

ترانه ی«دلخوشی» را شادمهر عقیلی و ترانه ی«خودتُ به خواب بزن» را فرزاد فرومند خوانده اند.

دلخوشی

کاش می شد از تو دلم حرفامُ بیرون بریزم
یه شب اشکامُ باز تو دامنِ اون بریزم
کاشکی از روی دلم پاشُ رو چشمام بذاره
که می خوام هر چی دارم به پای مهمون بریزم
××
« دلِ من به این خوشِ که یاری مثلِ اون داره
سرِ حرفش می مونه این دیوونه تا جون داره»
××
می خوان این دلخوشیُ اَزَم بگیرن
اگه اون بود نمی ذاشت
می خوان آتیش بزنن به هستیِ من
اگه اون بود نمی ذاشت

اگه اون بود نمی ذاشت زمونه اینجوری باشه
نمی ذاشت حرفی و ترسی دیگه از دوری باشه
اگه اون بود نمی ذاشت روز من این رنگی باشه
نمی ذاشت سهمِ من از زندگی، دلتنگی باشه

اگه اون بود نمی ذاشت خوابمُ آشفته کُنن
دلمُ زندونِ این حرفای ناگفته کنن
××
« دلِ من به این خوشِ که یاری مثلِ اون داره
سرِ حرفش می مونه این دیوونه تا جون داره»

(محمد علی بهمنی)

خودتُ به خواب بزن

کَم کَمَک سحر داره هوا رُ روشن می کنه
آسمون پیراهنِ آبیش رُ بر تن می کنه
یه شبی هم که تو مهربون شدی با دلِ من
صبح ناخونده داره دشمنی با من می کنه

هر شبی که دستِ تو مهمونِ دستم می مونه
تا خودِ صُب چشِ من مواظبِ آسمونه
نکنه دزدِ بیاد ستاره ها رُ ببره
نکنه خروسِ همسایه بی موقع بخونه

پلکاتُ رو هم بذار، نذار که آفتاب بتابه
خودتُ به خواب بزن! بذار که خورشید بخوابه
من می خوام یک شبمُ (هزار و یک شب) بکنم
می دونم آرزوهام همیشه نقشِ برآبه!

(محمد علی بهمنی)