بدون شرح!
Ahmade Shamloo&Yaghma Golrouee

شعری از شاملوی بزرگ و غزلی از یغما گلرویی:

آخر بازی

عاشقان
سر شکسته گذشتند،
شرم سارِ ترانه هایِ بی هنگامِ خویش.
و کوچه ها
بی زمزمه ماند و صدایِ پا.
سربازان شکسته گذشتند،
خسته
بر اسبانِ تشریح،
و لته های بی رنگِ غروری
نگون سار
بر نیزه هایِ شان.
××
تو را چه سود
فخر به فلک برفروختن
هنگامی که
هر غبارِ راهِ لعنت شده نفرین ات می کند؟
تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاس ها
به داس سخن گفته ای.

آن جا که قدم برنهاده باشی
گیاه
از رُستن تن می زند
چرا که تو تقوایِ خاک و آب را
هرگز
باور نداشتی.
××
فغان! که سرگذشتِ ما
سرودِ بی اعتقادِ سربازانِ تو بود
که از فتح قلعه یِ روسبیان
باز می آمدند.

باش تا نفرینِ دوزخ از تو چه سازد،
که مادرانِ سیاه پوش
داغ دارانِ زیباترین فرزندانِ آفتاب و باد

هنوز از سجاده ها
سر بر نگرفته اند!

«احمد شاملو»

از کتاب «ترانه های کوچک غربت»

 صبحانه ی نور

سایه ، به سرسپردگان هدیه نقاب می دهد!
جامه ی این شب زدگان،عطر گلاب می دهد!

چه سایه گاهِ ساکنی! دختر خورشید کجاست؟
پرسش ساده ی مرا، دشنه جواب می دهد!

عزیز سر داده به دار! در این حصار بی مدار،
خیال تو به شعر من، واژه ی ناب می دهد!

ساعت خواب رفته را، تو زنده کن! بیا! بیا!
که بودنت به عقربه حسِ شتاب می دهد!

داغ گلوله را ببین، بر تنِ نازنین ترین!
ببین که رقص مرگ را، چه پیچ و تاب می دهد!

ببار بر کویرِ من! بر این عطش زار سخن!
نهال تشنه ی مرا، اشک تو آب می دهد!

ای از سپیده آمده! در این حراج عربده!
خلوت تو به چشم من، فرصت خواب می دهد!

همنفس ترانه شو! شعله بکش زبانه شو!
عزیزِ دل! سکوت تو مرا عذاب می دهد!

بگو که با منی هنوز، در این شبِ ستاره سوز!
که بی تو صبحانه ی نور،طعم سراب می دهد!

«یغما گلرویی»

از کتاب «تنها برای تو می نویسم بی بی باران!»